Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/atom.xml2023-10-12T20:56:57.322977+00:00<![CDATA[Palestine-Israel War and Why I'm not talking about trends]]>https://fediverse.blog/~/MiloChannel/Palestine-Israel%20War%20and%20Why%20I'm%20not%20talking%20about%20trends/2023-10-12T20:56:57.322977+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2023-10-12T20:56:57.322977+00:00<![CDATA[<p dir="auto"><a href="https://fediverse.blog/tag/Hamas" title="Hamas" rel="noopener noreferrer">#Hamas</a> attacked <a href="https://fediverse.blog/tag/Israel" title="Israel" rel="noopener noreferrer">#Israel</a>. It’s clear and everybody heard about that in news. I want to write and talk more about the situation in <a href="https://fediverse.blog/tag/Gaza" title="Gaza" rel="noopener noreferrer">#Gaza</a>, but hold on, everybody are talking and writing about Israel-Palestinian war. Isn’t it hypocritically if I write something, just to show my empathy to the victims? Or isn’t it useful to write my opinion to support people in Gaza?</p>
<br>
<p dir="auto">When Mahsa Amini, murdered by the Police of I.R. Iran, <a href="https://fediverse.blog/tag/MahsaAmini" title="MahsaAmini" rel="noopener noreferrer">#MahsaAmini</a>, broke the record. So many people tweeted about the horrible crime and cruelty of the Islamic regime of Iran. That was an effective movement, but that was not a daily case of writing. That was our life, destiny, and honor. Besides that, I try to talk less and read more. I have two reasons:</p>
<br>
<p dir="auto">I. I’m rather to not talk about something that I have less information.</p>
<p dir="auto">II. If I say there is apartheid and war crime in Palestine, I didn’t say anything new.</p>
<br>
<p dir="auto">Instead of sharing opinions, I listed some key questions to answer:</p>
<br>
<ol dir="auto">
<li>
<p dir="auto">Is the war between Hamas and Israel, a matter of good and evil?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Whose profit, and whose hurt at the end?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Wasn’t it better (even as a technique) to do non-violence actions instead of war?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Did we consider the power of propaganda and conspiracy theories?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Why the past victims became the present executors? Is it universal?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">If an evil group supports X, does it mean that X is evil?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">What can we learn?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">What is our duty?</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Is Palestine equivalent to Hamas?</p>
</li>
</ol>
<br>
<p dir="auto">The answer to the last question is a capital NO!</p>
<br>]]><![CDATA[کنفدرالیسم دموکراتیک]]>https://fediverse.blog/~/MiloAtTheEdge/کنفدرالیسم%20دموکراتیک/2023-04-27T17:51:18.865249+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2023-04-27T17:51:18.865249+00:00<![CDATA[<p dir="auto"> </p>
<p dir="auto"><span class="">پای ثابت گپ و گفت در مورد آنارشیسم، امکان و نمونههای عملی آنارشیسم است. اگر آنارشیستید این پرسش که «آیا جامعهٔ بدون دولت و رئیس ممکن است؟» یا این که «تا به حال نمونهٔ عملی هم داشته؟» را شنیدهاید و اگر هم نیستید، احتمالاً تحریککنندهترین پرسش مغزتان است.<br><br>نوام چامسکی پرسش اول را با پرسشی دیگر پاسخ میدهد: اگر پانصد سال پیش، در مورد دموکراسیهای اسکاندیناوی با کسی حرف میزدیم هم دقیقاً با همین سؤالات روبهرو میشدیم. مگر میشود که مردم حاکمان را خودشان انتخاب کنند و از آن مهمتر در تصمیمات هم رأی بدهند؟ این که اکنون نمونهٔ عملی ندارد دلیلی بر این نیست که غیرممکن است.<br><br>اما آنارشیسم نمود عملی هم دارد. پیشتر کتاب «<a href="https://t.me/jmilo97/369" rel="noopener noreferrer">آنارشی عملی است</a>» از پیتر گلدرلوس را معرفی کرده بودم. کتاب کاملی بود با تعداد زیادی مثال عملی از جوامع آنارشیست. <br><br>آنارشی کار میکند! کاتالونیای انقلابی در اسپانیا و چیاپاس در مکزیک نمونههای معروفیاند؛ اما در همین خاورمیانه هم جامعهٔ آنارشیست پیشرویی هست: روژاوا.<br><br>شاید دو هفته از آشنایی من با «<a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%86%D9%81%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85_%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%AA%DB%8C%DA%A9" rel="noopener noreferrer">کنفدرالیسم دموکراتیک</a>» نمیگذرد. آشنایی که خیلی اتفاقی رقم خورد. <a href="https://quark88.github.io/dozenvalues/?lang=en" rel="noopener noreferrer">این اپلیکشین وب</a> با پرسیدن بیش از صد سؤال به شما میگوید که گرایش سیاسی شما به کدام ایدئولوژی نزدیکتر است. پاسخ برای من: کنفدرالیسم دموکراتیک، بود که شاخهای از آنارشیسم است. <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D9%88%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%86" rel="noopener noreferrer">عبدالله اوجالان</a> نظریهپرداز این سیستم سیاسی است.<br><br>به لطف این کتابچهٔ کوچک که مختصر و مفید، فلسفهٔ کنفدرالیسم دموکراتیک و روژاوا (آن بخش از کردستان که در مرزهای سوریه واقع شده است.) را توضیح میدهد، متوجه شدم که در چند صد کیلومتریمان، کردهای سوریه شاهکاری درست کردهاند که به خوبی میتوان آن را طرح پایلوت آنارشی در خاورمیانه دانست. این کتاب با عنوان «روژاوا: سرزمینِ زرد، سرخ، سبز» اثر بابک مهاباد را فدراسیون عصر آنارشیسم منتشر کرده است.<br><br>کنفدرالیسم دموکراتیک با توجه به تاریخ و گوناگونی فرهنگی خاورمیانه تدوین شده است. وضعیت امروز خاورمیانه نشان میدهد که دیگر الگوی دولت-ملت نمیتواند پاسخگو باشد. کنفدرالیسم دموکراتیک یک مدل خودمدیریتی در تقابل با دولت-ملت است. هدف مکتب اوجالان،برخلاف آنچه که دولت-ملتهای منطقه در بوق و کرنا میکنند، ابداً تشکیل دولت-ملت کورد و تجزیهطلبی نیست؛ چرا که آنها اصلاً اعتقادی به مرزهای مندرآوردی ندارند. این یک جنبش فراملی است. خودِ روژاوا هم تنها مختص کردها نیست و اتفاقاً قبایل عرب و ترکمنی هم فعالیت میکنند. این سیستم با محوریت پاسداری از محیط زیست و برابری جنسیتی، اقتصادی جایگزین را ارائه میکند که به جای بهرهکشی از منابع، منابع جامعهٔ را ارتقاء داده و پاسخگوی نیازهای جامعه است.<br><br>شخصاً بسیار مشتاق شدم تا در روژاوا عمر بگذرانم و چه بسا که روزی ایران هم مانند روژاوا باشد، ولی در صلح.</span></p>
]]><![CDATA[It's Nowrouz]]>https://fediverse.blog/~/MiloChannel/It's%20Nowrouz/2023-03-21T10:59:10.677358+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2023-03-21T10:59:10.677358+00:00<![CDATA[<p dir="auto">Nowrouz is the most special day for Iranians (and other people who celebrate). It’s the Persian new year and the start of spring. It’s when light defeats the darkness. For thousands of years, Iranian have celebrated these days.</p>
<p dir="auto">The history of this part of the earth is also cruel. For many ages, Iran was a great and powerful country, but on the other hand, there were times, like after the Achaemenid empire, during the Islamic conquests, and attacks of the Mongols, and NOW, we Iranian are not happy. Nowrouz has come but not its mood. For example, when the army of Qutayba ibn Muslim bloodshed Sistan (a part of Iran), a harper roams in the ruined city and narrates the crimes of “Qutayba” and cries. He sing when he played: “With these sadnesses in our hearts, a bit of joy is needed. It’s Nowrouz.”</p>
<p dir="auto">Zahak is a mythical figure in Persian mythology. He was a tyrant king with snakes on his shoulders, which had to be fed by youth brains every day. A hero (later king) named Fereydoun defeats him in Nowrouz and imprisoned him in Mount Alborz forever.</p>
<p dir="auto">We celebrate Nowrouz as the victory of good over evil. It’s the end of Zahak’s reign and the terror reign of the new age Zahak will soon be over.
Zan, Zendegi, Azadi
Woman, Life, Freedom</p>
]]><![CDATA[سالروز زم(عنی) شدنم]]>https://fediverse.blog/~/MiloAtTheEdge/سالروز%20زم(عنی)%20شدنم/2023-03-20T17:52:59.506702+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2023-03-20T17:52:59.506702+00:00<![CDATA[<p dir="auto">در هشتاد و پنجمین روز سال ۱۳۷۵ هجری خورشیدی، زمانی که در عالم عدم مشغول زندگی نکردن و آسودگی بودم، یکهو فرشتهای آمد و گفت: «وخی خودتو جمع کن باید بری زمین.»</p>
<br>
<p dir="auto">من گفتم: «زمین؟ چی هس حالا؟»</p>
<br>
<p dir="auto">گفتش که: «آسودگی و عدم دیگه بسه. باید وجود داشته باشی و خوب زجر بکشی تا ببینیم چی میشه. وخی بریم.»</p>
<br>
<p dir="auto">گفتمش که: «خو حالا این زمینی که میگی همگن و همسانگرده؟»</p>
<br>
<p dir="auto">نگاهی کرد و گفتش که: «هیچ هم اینطور نیست. یه ورش سرت کلاه میذارن که آزادی و یه ورش هم خودت میدونی که آزاد نیستی. یه جاش پول نداری یه جاش هم پول داری. خلاصه خودتو آماده کن برا ایران!»</p>
<br>
<br>
<p dir="auto">ما که اون روز نفهمیدیم چی قرار بود بشه. طبق معمول گفتم باشه و اونم ما رو برداشت و برد از بالا یه خورده بهمون توضیح داد که آقا داستان از این قراره که اون چیزای سفید که دارن با هم مسابقه میدن باید برسن به یه چیز گرد بزرگ تا توی مفلوک بتونی ساکنش بشی.</p>
<br>
<br>
<p dir="auto">رضا و طاهره که دو جوان بیست و اندی ساله بودند، تصمیم به شیطنتی گرفتند که در لحظه بسیار لذتبخش بود؛ ولی تبعات خیلی خطرناکی داشت. من حیث المجموع چیزی برای کسی خوب نشد به جز لحظاتی خنده و شوخی و مسافرت و غذای خوشمزه و بازی بسکتبال و شب زیر ستارهها پرسه زدن و کاهش پشم سر چندتا کلاس فیزیک و نهایتاً بوسیدن.</p>
<br>
<br>
<p dir="auto">یه روز فرشتهه اومد به خواب همایونی که «آقا ما یه غلطی کردیم و گفتیم که دنیا جای خوبی نیست. تو هم اینقدر ابله بودی که بگی باشه بیا بریم. سر همون ما رو انداختن توی جهنم که نگهبانی یه بابایی رو بدیم. هر روز میاد میگه من باید حاکم این جهنم بشم تا اینا لخت و عور نچرخن. خلاصه که کل کائنات با این صداقت ما مشکل داره.»</p>
<br>
<br>
<p dir="auto">چهل هفتهٔ آزگار توی آب بودم و هی جا تنگ میشد. آخرشم یه روزی مثل همین اول فروردین کوفتی گفتن برو گمشو بیرون. حالا به من بگید که آیا این روز تبریک گفتن داره؟ هر سال باید بزنید توی سرم که بدون مقاومت نکردم؟</p>
]]><![CDATA[Practical Anarchism in Daily Life]]>https://fediverse.blog/~/MiloChannel/Practical%20Anarchism%20in%20Daily%20Life/2023-03-01T13:32:09.639861+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2023-03-01T13:32:09.639861+00:00<![CDATA[<p dir="auto">I think that an anarchist society is possible in a near future through gradual changes, not a violent revolution (however sometimes revolution is necessary). I got acquainted with anarchism when I was a teenager, but at the time I thought that it was impossible to have a stateless society. On a cold winter morning, my professor convinced me that anarchism is possible and soon we have anarchy.</p>
<p dir="auto">We should do something. Revolution? Not yet, but we can live anarchistly. Here are my recommendations (based on a Telegram post):</p>
<br>
<ol dir="auto">
<li>
<p dir="auto">Be a rebel as Alber Camus said. Do something about revolution, if possible. Life is a long war.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Listen! Mutual aid is so important and necessary.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">D.I.Y (Do it yourself) try to make stuff like shampoo, notebook, study light, spaghetti, and so on. Fix stuff and try to not go to the repairmen. It’s also fun.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Use free open-source software. Stop using Whatsapp, Windows, Google and proprietary software and use Matrix, Linux, Searx and free alternatives (you can find alternatives here at alternativeto.net)</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Prefer small and local businesses over giant brands. Use ethical technologies.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Use a cryptocurrency instead of the Dollar, Euro, IRR or etc.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Learn and enjoy learning new stuff. Enrol in online free courses.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Support homeschooling. Learn at home and teach your kids. Schools are a mess.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Donate things you don’t need.</p>
</li>
<li>
<p dir="auto">Avoid Policemen, racists, capitalists, sexists, and mullahs.</p>
</li>
</ol>
<br>]]><![CDATA[به محرم فکر میکنم]]>https://fediverse.blog/~/MiloAtTheEdge/روزهای%20محرم%20در%20کلهٔ%20من%20چه%20میگذرد/2022-08-07T12:25:14.710001+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2022-08-07T12:25:14.710001+00:00<![CDATA[<p dir="auto">همهٔ مردم ایران (به عنوان کشوری که مذهب رسمی دارد و آن مذهب هم شیعه است) و مناطقی که بخشی از جمعیت آن شیعه است، ناچاراً به محرم و مراسمات عزاداری حسین اندیشیدهاند. من هم هر سالِ قمری به این رفتار عجیب فکر میکنم. حالا فرصت خوبی است که با نوشتن، کمی ذهنم را مرتب کنم و باب صحبتی را باز کنم.</p>
<h2 dir="auto">راست و دروغ</h2>
<p dir="auto">بد نیست که اعتراف کنم که دوستانم من را بیشتر با صفت متعصب میشناسند؛ اما این تعصب هیچوقت احساس پایداری نبوده بلکه من به قول تولستوی «مثل پیراهن عقیده عوض میکنم». روزگاری بچه مسجدی بودم. به لطف استعدادی که در تقلید صدا دارم، از مکبرهای تلویزیون یاد گرفتم که با صوت و صدای زیبا در مسجد تکبیر بگویم. کارم موفقیتآمیز بود و توانستم با صدای خوب مسجد محل را شلوغ کنم. حسابی معروف و محبوب شده بودم.</p>
<p dir="auto">در مسجد اتفاقاتی برای منِ نوجوان افتاد و بعد از آن محله رفتیم. شروع به خوانش کتاب تاریخ ایران از امیرحسین خُنجی کردم. کتابی بود مفصل و بلند اما دارای اشتباهات علمی که به تازگی متوجهشان شدم. اکنون آرای نویسنده به نظرم زیادی نژادپرستانه میآید. آن زمان من یک نژادپرست میهندوست بودم. بسیار هم به دین مزدیسنا یا زرتشتی علاقمند شده بودم و از اسلام برگشتم. شنیده بودم که انجمن زرتشتیان ایران اجازهٔ تغییر دین و گرویدن به دین مزدیسنا را به کسی نمیدهد؛ بنابراین به طور غیررسمی خودم را زرتشتی میدانستم و نمازم را تا حد ممکن با آیین جدیدم میخواندم.</p>
<p dir="auto">این پیراهن هم مدت زیادی برای من نماند و ایمان من به خداوند سست شد. من آتئیست شده بودم، آن هم چه آتئیستی! آن زمان آتئیست دیندار بودم. درست مثل مذهبیها، دین من بیخدایی بود. تنها خوبی من این بود که دوست مذهبی من میتوانست با من حرف بزند. آن زمان، علی پاسخی برای من نداشت و بیشتر از این که به دینش میخندم دلزده میشد؛ اما اکنون مسلمان باسوادی است و از مصاحبت با او لذت میبرم.</p>
<p dir="auto">من بیخدا به دانشگاه رفتم. آن زمان ایمان داشتم که نهتنها قطعاً خدایی وجود ندارد، بلکه هم علم و هم فلسفه علیه این مفهوم قلم میزنند. آخر دانشمندان بزرگ همگی بیخدا بودند. شانس بزرگ من استادان و دوستان خوبم بودند. آنجا انقلاب اصلی در من شکل گرفت. دنیا به این سادگی نیست. نمیتوان با قطعیت در مورد این مسائل نظریهپردازی کرد. از آن زمان من هستم و دنیایی از گیجی و پرسش. دانستم که هیچ نمیدانم و احتمالاً هیچ نخواهم دانست. دنیا لبالب از دروغ و نادانی پر است. شاید خدایی باشد. من معنویت و ایمان میخواهم.</p>
<p dir="auto"><a href="https://t.me/NewHasanMohaddesi/7430" rel="noopener noreferrer">خواندم</a> که تا قرن دوم هجری در میان زنان مسلمان اثری از حجاب نبود. <a href="https://t.me/FarjamiMahmud/679" rel="noopener noreferrer">خواندم</a> که احتمالاً قرآن دستنخورده به دست ما نرسیده است. چه بخواهیم و چه نخواهیم مغز ما از کودکی شسته میشود. تازه معلوم میشود که ماجراهای مربوط به همین سی چهل سال پیش هم دروغ بودند؛ آن هم چه دروغهای شاخداری! پس به احتمال قریب به یقین بخش اعظم خطبههای ملاهای بیسواد و نوحههای مداحان چیزی جز دروغهای جگرسوز نیست.</p>
<p dir="auto">حال لب کلام را میگویم. مانند بسیاری از داستانهای دینی، واقعهٔ کربلا هم میتواند تمثیل قوی و خوبی باشد. آنچه که حسین کرد، ایستادگی در برابر ستم بود. آنچه که گفت این بود که «فرزندم، مبادا به کسی ستم کنی که در برابر تو هیچ یاوری جز خدا ندارد1». آلبر کاموی عزیز هم در مقالاتی با عنوان «نه قربانیان و نه جلادان» همین را میگفت. نه ستم کن و نه اجازهٔ ستم به ستمگر بده.</p>
<h2 dir="auto">پوچی عزاداری</h2>
<p dir="auto">فرض را بر این گذاشتیم که در واقعهٔ کربلا همان شد که اکنون به خورد مردم داده میشود: هفتاد و دو نفر در برابر سپاه ۴۰۰۰ نفری اشقیاء به انضمام ستم و تشنگی و هر آنچه که گفته میشود. هزار و چهارصد سال پیش به هفتاد و دو نفر ستم شد. حماسهٔ حسین پیامی داشت بسیار مهم و آن این بود که در مقابل ستمگر بایستید. اکنون که حکومت جفایی میکند یک میلیون برابر بزرگتر از آنچه که یزیدیان کردند (ستم به دستکم هفتاد میلیون نفر ایرانی) مراسم عزاداری برای کسی که هزار و چهارصد سال پیش در مقابل ستم ایستاد، مضحک است. چطور میتوانند در حالی که استخوانهایشان زیر بار ستم له میشود و آخ هم نمیگویند از حسین بگویند و بگریند؟ اگر همان حسین اکنون حاضر بود چه میکرد؟ مظلومیت حسین به عزاداران ابلهش است.</p>
<p dir="auto">هیچگاه فراموش نخواهد شد که در زمان همهگیری، هیأتهای عزاداری با مردم و کادر درمان کاری کردند که شمر با حسین و یارانش نکرد. بلاهت بیحد و حصر کسانی که معتقد به آنتیبیوتیک بودن مراسم عزاداریاند، از سم اسبان اشقیاء بدتر است. به جای لب و دهن بودن، آنچه که باید را انجام دهید. آنچه که در عاشورای ۸۸ انجام شد باعث سرفرازی حسین بود نه آن چه که در عاشورای ۹۹ و ۱۴۰۰ در اوج بیماری و مرگ رخ داد. اگر لالایی بلدید برای خودتان بخوانید.</p>
<h2 dir="auto">نذریهای ده شبه</h2>
<p dir="auto">احتمالاً یکی از نوشتههایی که در آیندهٔ نزدیک منتشر خواهد شد در مورد خیریه و اثربخشی آن است؛ اما بیایید فرض کنیم که سیر کردن گرسنگان ثواب بسیار دارد. در نذریهایی که در مساجد و حسینیههای اطراف من داده میشود نکتهٔ جالبی هست. در مجلسی که به اصرار پدرم و زور کنجکاوی حاضر شدم، حدود ۱۰۰ نفر آدم دارا در یکی از محلههای ثروتمند شهر حاضر شدند. دست کم ۱۰۰ پرس غذا داده شد. در ۱۰ روز محرم ۱۰۰۰ شکمِ سیر سیر شد. با این غذاها میشد در سال به شکم یک نفر سیر کرد و سیر نگه داشت. حالا نه به این زشتی ولی با این مبلغ میشد کار مفیدتری کرد.</p>
<h2 dir="auto">مراسم شربتخوران و لیوانهای روی زمین</h2>
<p dir="auto">صبح امروز علی، دوست قدیمی و خوبم با من تماس گرفت. بار سوم بیدار شدم و جواب دادم. گفت که «سالهای قبل عزاداری میکردم ولی کار بیفایدهای بود. بیا بریم جاهایی که شربت میدن و مردم لیوانشونو میریزن روی زمین رو پاکسازی کنیم و…» ایدهٔ خوبی بود و من هم بله گفتم.</p>
<p dir="auto">خیابان غوغا بود. سیل آمده بود که هیچ، شربتخوران هم قوز بالاقوز رفتگران (جون مادرت نگو که بگم پاکبان!) شده بود. پاکت به دست شروع به جمع کردن آشغالها کردیم. بسیار جالب بود. من و علی موذیانه به سمت کسانی که لیوانشان را همانجا ول میکردند میرفتیم و جلوی پایشان خم میشدیم تا تمیز کنیم. اکثراً شرم میکردند. علی یک مکالمهٔ جالب شنید:</p>
<pre><code dir="auto">آشغالریز: آقا ببخشید!
آشغالریز به رفیقش: بچه عجب کاری کردم! لیوانمو انداختم، اون یارو اومد جمعش کرد. زشتِ خوار!
رفیقِ آشغالریز: خُب خری که آشغالتو ریختی روی زمین!
علی
</code></pre>
<p dir="auto">مردم خوب بودند! از ما تشکر کردند. کمکم میاومدند و آشغالشان را تحویل میدادند و میرفتند. بعضیها چه ما باشیم و نباشیم، زباله را به سطل زباله میاندازند. بعضیها به خودشان زحمت نمیدهند و تا سطل نمیروند و همانجا ول میدهند؛ ولی اگر سطل نزدیک باشد بدشان نمیآید تمیز باشند. یکی که دید سطل دور است، ظرفش را مچاله کرد و داشت با موتور با خودش میبرد که علی جلویش را گرفت و راحتش کرد.</p>
<p dir="auto">از قاعدهٔ طلایی اخلاق هم یاد کردیم. استادم بعد از تعریف این قاعده میگفت که «اما این دیگری کیست؟ دیگری هر آن کسی است که در جهان شما است. کسی که آشغالش را همانجا رها میکند، مبادا که ماشینش کثیف شود، جهانش به اندازهٔ یک خودرو کوچک است. در عوض هستند کسانی که آنقدر جهان بزرگی دارند که حتی نگران آلودگی کرهٔ مریخ هم هستند!» روز خوبی بود.</p>
<h2 dir="auto">سخن بسیار است</h2>
<p dir="auto">هر سال در این موارد فکر میکنیم. مطالعهٔ هم هست. این نظرات من بود.اگر مذهبی/ارزشی هستید روی سخنم با شماست. نظر بدهید و اگر اشتباه میکنم، بگویید که چی بخوانم که مفید باشد. نظرم را عوض کنید ولی سعی نکنید در زمین بسکتبال با من فوتبال بازی کنید؛ یعنی اول قواعد بحث را بدانید.</p>
<p dir="auto">بسیاری از واژگان، به لطف حکومت عزیزمان معنایشان را از دست دادهاند. واژهٔ «برکت» دیگر زیبا نیست. «امر به معروف و نهی از منکر» که نماد زشتی و ستم است. همین امر به معروف و نهی از منکر که توسط حکومت انجام میشود اثر کاملاً منفی دارد. با وحشیبازی نمیشود کسی را [به قول خودشان] هدایت کرد. امر به معروف و نهی از منکر نکنید، مگر زیرکانه، صادقانه و مؤدبانه.</p>
<p dir="auto">اگر عرزشی هستید یا از خود حکومتید. لازم نیست من را بکشید یا اذیت کنید. من ارزش اینهمه زحمت را ندارم. آزادی بدهید و قول میدهم که پشیمان نخواهید شد.</p>
]]><![CDATA[On Commenting]]>https://fediverse.blog/~/MiloChannel/On%20Commenting/2022-05-19T07:27:14.137461+00:00Milohttps://fediverse.blog/@/jmilo/2022-05-19T07:27:14.137461+00:00<![CDATA[<p dir="auto">In Iran, there is a course in the school system called “Parvareshi” meaning nurture. The purpose of the class is still unknown to the people. The course didn’t have any regular textbook, instead, the teacher, lectured about religious topics besides the Religious courses. The topic was either on the harms of masturbation, heaven and hell, society, and or the etiquette of greeting, the etiquette of eating and drinking, the etiquette of speaking, etc. The etiquette of greeting for example was something like this:</p>
<p dir="auto">“If somebody says ‘Salam’ (Hi) your response must be longer than him/her, something like ‘Salam Aleykom’ (Hello to you) and so on!”</p>
<p dir="auto">The course content was usually meaningless, but it’s good to obey some of the etiquette.</p>
<p dir="auto">I remember that I wrote a message on my personal Telegram channel, and then one of my commented that ‘Boy, you write so good. Bravo’. That comment was not informative. I think that comments should carry information or ask a question or start a conversation.</p>
<p dir="auto">Leave comments, suitable comments.<br></p>
]]>