چهار روز تعطیلی برای یه کارمند که عمده زندگیش با حضور در یک دفتر درپیت و سر کردن با همکاران غیر جذابش میگذره به مثابه شب عید میمونه. با این حال از آنجا که مثل اکثریت همطبقهایهایم برنامه درست و حسابی برای زندگی ندارم تعطیلات هم عموما به فنا میرود و چشم به هم بزنی باید دوباره در همان محیطی که دوستش نداری حضور به هم برسانی!
در این شرایطی که گزینههای متنوعی برای گذاراندن اوقات فراغت وجود ندارد، برای ما معمولا یک بستهبندی حاوی گل خشکزده گیاه کانابیس آدمهای خسته را گرد هم جمع میکند تا با خندههای مصنوعی و موقت سعی کنیم به صورت جمعی فراموش کنیم در چه شرایط کثافتی به سر میبریم.
این آخر هفته و تعطیلات ما هم دقیقا با همین رویه سپری شد. دلم میخواهد به صورت موردی نکات جالب این دو شب اخیر را ذکر کنم.
الف- شب نخست: من بودم و دو تا از رفقای همخدمتی. رفتیم خیابانهای مرکزی تهران. در حد فاصل پارک دانشجو تا تالار وحدت میچرخیدیم. وسط خاطرهگوییها بحث به اینجا رسید که عنوان یکی از بخشهای محل خدمت چه بود؟ از سر پیدا کردن پاسخ این سوال به صورت زنجیرهای با هشت نفر از نفرات همخدمتی تلفنی صحبت کردم. که البته تجربه جالبی نبود. بعضیها با کنایه گفتند:« زنگ نمیزنی حالا هم که زنگ زدی چِتی؟!» یا خیلیهاشون اصلا نمیدانستند چه باید بگویند. تازه صدای آن دو نفر دیگری هم که با من بودند درآمد. باید به چند نفر از افراد تماس گیرنده که صمیمیتر بودم زنگ بزنم بابت چرت و پرتهایی که آن شب بین ما رد و بدل شد حداقل یک توضیح تکمیلی بدهم تا سوءتفاهم پیش نیاید.
نکته: وقتی مواد مخدر توهمزا مصرف میکنید سعی کنید سراغ موبایل نروید. بیشتر در خودتان باشید و یا جمعی که در آن قرار دارید.
آن شب علاوه بر این، یک نکته قابل ملاحظهای دیگر هم داشت و آن حضور ترنسها و بایسکشوآلها در پارک دانشجو بود. ظاهرا از ساعت ۱۰:۰۰ شب به بعد قرار دیتینگ اقلیتهای جنسیتی ساکن تهران محل پارک دانشجو است. ما در آن وضعیت از صورتهای آرایش کرده و موهای آزاد افرادی که چیزی بین دختر و پسر بودند داشتیم کیف میکردیم. بعضی از آنها خیلی هم حرفهای و با رعایت نکات مربوط به زیباییشناسی صورتها و ظاهرشان را درست کرده بودند. بین این قشر و افرادی که در پی آنها به پارک آمده بودند یک چندگانگی به چشم میخورد. مثلا یک عده داداش باشگاهی احتمالا گی پسند در پارک میچرخیدند و دنبال یک پسر ظریف بودند که با پیشنهاد پول با او رابطه جنسی برقرار کنند. یا مثلا پسرهای ترنس نوجوان نیز دیده میشدند که اهل رابطه پولی نبودند و فقط آمده بودند با یک نفر مثل خودشان آشنا بشوند.
ب- شب دوم: یکی از رفقای بچه محل که میشود گفت یک سوم گلهای زندگیم را با او کشیدم،با دوستش آمده بود. تا به حال این دوستش را ندیده بودم. رفیقم گفت او گل نمیکشد اما حضور مثبتی در جمع گل کشها دارد :)) حرفش درست از آب درآمد. این فرد ذکر شده براساس آنچه به زبان آورد یک پورناستار هنوز کشف نشده بود. طبق چیزی که خودش میگفت دختری ناراضی از بستر با او بیرون نمیرود. به او به صورت جدی پیشنهاد دادیم تو که انقدر خوبی چرا با شرکتهای تولید محتوای صنعت سرگرمی بزرگسالان ارتباط برقرار نمیکنی؟! در نهایت اینکه بعد از همفکری جمعی مقرر گردید از لینکداین چند پل ارتباطی خوب در اختیار این دوستمان قرار بدهیم. شاید راه به بالا پیدا کرد و دست ما را هم گرفت :دی
این پورن استار نوشکفته ما ظاهرا در یک شرکت تولیدی پوشاک کار میکرد. لابلای چرت و پرتهایی که بین ما رد و بد میشد بحث به فیلم پرفیوم کشید. رفیقمان گفت روی صحنه آمیزش جمعی اهالی شهر در سکانس پایانی فیلم بارها خودارضایی کرده است. به شوخی گفتم پس معلومه اورجی دوست داری! اشاره به سکس گروهی و اورجی او را به یاد خاطره هفته قبلش انداخت و با جزییات برایمان تعریف کرد از جانب حسابدار شرکت به یک مهمانی دعوت میشود بدون اینکه به او درباره ماهیت مهمانی توضیحی دهند. پس از ورود به منزل شخصی رئیس با تعجب میبیند دو نفر از همکاران خانم که اتفاقا برای آنها به شدت احترام قائل بوده با ظاهری کاملا متفاوت در خانه رئیس حضور دارند. به مرور از اشاراتی که مطرح میشود میفهمد داستان از چه قرار است. پس از نیمهشب با خوردن مشروبات الکلی و تغییر مود، جمع به سمت هدف نهایی مهمانی پیش میرود. آقای رئیس با بیشرمی با یکی از کارمندها مشغول میشود. پورن استار قصه ما هم که از یک جایی به بعد در معذوریت قرار میگیرد برای نمایش تواناییهای خود در کمال نارضایتی وارد این بازی شده و تا پاسی از صبح به صورت چهار نفره عبادت و نیایش ادامه مییابد.
نکته تاسفبار در این خاطره این بود که پورناستار ما گفت رئیس شرکت معمولا دخترهایی را استخدام میکند که به نظرش به درد کار ؟! بخورند یا بتواند آنها را در جهت مقاصد خود گمراه کند. این رئیس منحرف بعد از چند وقت که حسابی از آنها استفاده کرد سر یک بهانه ساختگی عذر دخترها را میخواهد و دنبال نیروی جدید میگردد. جدا از اینکه چقدر از این قصه واقعی بود و چقدر ساختگی بنظرم از این بیشرفها این روزها کم پیدا نمیشوند. آرزو میکردم انقدر بزن بهادر بودم که بعد از شناسایی این آدمها حسابی ترتیبشان را میدادم و مثل سگ میزدمشان.
Comments
No comments yet. Be the first to react!