بیمارستان

نویسنده: شاهین

دکتر با اشاره به جوانی که روی تخت سرش را به اینطرف و انطرف می کوبید، به رزیدنتها گفت:این نمونه ، موزیسین جوانیه که همه ما مدتهاست که میشناسیمش .مدتها همش سرش تو گوشی بوده. درمانهای قبلی جواب نداده . ناچاریم جمجمه را بشکافیم و گوشی را از توی سرش بیرون بیاریم ! ببینیم چی دیگه میتوانیم اون تو پیدا کنیم !بعد لبخندی زد و پنهانی نیشگون خفیفی از پرستار بغل دستش گرفت. پرستار در حالیکه با پاشنه کفشش روی پنجه پای دکتر میکوبید،پرسید: چند بار عمل جراحی کافیست؟ دکتر گفت: اونش با خداست! یکی از رزیدنتها روپوشش را مرتب کرد و گفت: دکتر بنظر شما شوک درمانی روی این بیمار جواب میده؟ دکتر پاسخ داد :این گه خوریهاش به تو نیومده! همه قهقه زنان خندیدند و بطرف اطاق بغلی راه افتادند.در اطاق قفل بود.دکتر با عصبانیت بسر پرستار داد زد: خانم این چه وضعشه ؟! مگه اینجا بازداشتگاهه که در را روی بیمار قفل کرده اید؟ پرستار با لحنی که نشان میداد از دکتر رنجیده پاسخ داد: اقای دکتر این همون اطاق دانشمندهاست که عرض کرده بودم خدمتتون، وضعیتشون خیلی حاده! دکتر از دریچه روی در نگاهی به درون اطاق انداخت. چند زن و مرد نیمه لخت با دست و دهانهای بسته شده روی کف اطاق ولو بودند.نگاهی به پرستار کرد، چشمکی زد و گفت: آها ای شیطون پس همه دانشمندها را یکجا جمع کردید! خوبه،شوک درمانی ،۱۰ جلسه ! از اون ببعد هرچقدر خواستند میتوانند سمینار و کنفرانس بدهند . کمرش را اندکی چرخاند و عینکش را روی پل بینی جابجا کرد .دستش بی اختیار چیزی را در هوا چنگ زد.انگار دنبال مگسی بوده باشد .بعد نا امید از شکار مگس رو به رزیدنتها گفت : رزیدنتهای عزیز،این اطاق خودش بتنهایی یک دانشکده ست. هر نوع سندرومی که بخواهید در اینجا هست.بعد وقت میدم و یکی یکی میتوانید بررسی کنید و نظرهاتون را بگید. سپس نگاهش را روی رزیدنتها چرخاند و به یکی از انها که قدی بلندتر از دیگران داشت گفت: اما تو،آره تو ،حق نداری بیمارهای این اطاق را چک کنی ،چون حوصله سر و صدای نجاری و جوشکاری را نداریم.محیط بیمارستان باید همیشه پر از آرامش باشه. رزیدنت قدبلند پرسید: آخه چرا همیشه من؟! دکتر گفت: یه نگاهی به قد و قواره خودت و بقیه بکن! ارتفاع دریچه را هم در نظر داشته باش! معلومه دیگه ،تو آنرمالی .یا باید پاهات رو کمی ببریم و کوتاهش کنیم،یا دریچه را بالاتر ببریم که هردوتاش کار پرسروصداییه . بعد رو به رزیدنت جوان جلویی گفت: خوب گفتم؟ خوشت آمد؟! پرستار در تایید دکتر گفت: تازه بودجه لازم هم موجود نیست. دکتر دستی به یخه لباسس کشید کرد و ضمن تایید حرف پرستار ، با ژست و لحن اندیشمندانه ای خطاب به رزیدنتها اضافه کرد: به نکته مهمی اشاره کردید.«موجود» ! اساس تفکرات انسان که باعث اینهمه پیشرفت ،خصوصا در علم پزشکی شده ،از فکر کردن راجع به «وجود» و «موجود» شروع شده. بعد آهسته دور کمر پرستار را نوازش کرد و پرسید : حالا از شما باید پرسید چی موجود داریم؟ پرستار عشوه ای آمد و پاسخ داد : هرچی که بخواهید دکتر ، و خنده ریزی کرد. دکتر گفت: منظورم منوی غذای امروز رستوران بیمارستانه! پرستار دستی به روپوشش کشید و سینه اش را صاف کرد ،کاغذهای تو دستش را کمی پس و پیش کرد و گفت: اها ، خب امروز برای پزشکان و کارکنان عزیز سینه مرغ سوخاری با سس ، چلو کباب برگ با مخلفات ، گوشت گوساله بخارپز و سیب زمینی، نوشابه هم به اندازه کافی داریم.همه دست زدند و شور و شعف خودشان را ابراز کردند. دکتر پرسید : غذای بیماران پرستار ،غذای بیماران مهمتره. پرستار به ته لیست روی کاغذش اشاره کرد و گفت: ببینید دکتر ، اینحاست،همینجا ،نوشته اشکنه . دکتر نگاهی به بقیه کرد و پرسید : اشکنه؟! کسی میدونه اشکنه چیه؟ دختر رزیدنت جوانی در انتهای حلقه یکدفعه زد زیر گریه ،با هق هق پرسید: چرا همه به من نگاه می کنید؟ بخدا من نمیدونم اشکنه چیه! بقیه رزیدنتها آرامش کردند.دکتر صدایش را در گلو بم کرد و گفت: خب همکاران عزیز ،برای امروز دیگه کافیه ، تا ناهار وقت چندانی نمانده.یک بریک میگیریم. رزیدنتها خوشحال در طول کریدور براه افتادند. صدای یکی از انها بگوش دکتر رسید که میگفت : دکتر جدید خیلی از قبلیها بهتره ،کی آمده به این بخش؟! صدای دیگری جواب داد تازه امده.قبلنا اطاق انفرادی داشت اما چند روز پیش گویا به تقاضای خودش امد پیش بقیه دکترها. دکتر لبخندی زد . نگاهی به اینطرف و انطرف کرد و گفت،:خانم پرستار شما یک لحظه تامل کنید بعد او را بطرف در نیمه باز اطاقی هل داد . در که پشت سرشان بسته شد ، دکتر سخت پرستار را در بغل فشرد و زیر گوشش زمزمه کرد: چطوری پاراسایکو دیس اوردر؟ پرستار ریزخندی زد ،گاز کوچکی از گونه دکتر گرفت و گفت : تو چطوری سندروم ؟! لباس و عینک دکتری خیلی بهت میاد! دکتر گفت : تو رختشورخانه پیداش کردم،این پروفسورها خیلی کثیفند.کلی شستم تا حال و روزش این شد.