نامه

نویسنده: شاهین

مضمون عشق

-کی بود عزیزم؟ زن گفت :پستچی بود صدای مرد آمد که می پرسید :اها ، چایی میخوری؟ زن آهسته گفت : اوهوم و بعد بسته پستی را باز کرد، مشتی کاغذ قدیمی و یک قطعه عکس آلبومی ویک یادداشت کوتاه که در ان اشاره شده بود : بعلت فوت زندانی شماره …. ،اقای …ماترک مرحوم برای ورثه و به تنها آدرس موجود ارسال میگردد » پاهای زن سست شد ،اولین کاغذ را برداشت ،بوی نا میداد ، و خواند: «مریم جان مدتهاست که دیگر خبری از تو بدستم نمی رسد. خیلی دلم میخواست امور دنیا بهانه ای می ساخت تا می آمدم از نزدیک شما را می دیدم اما این جهان سر درگم و گیج و پریشان همه کار میکند الا به خواست دل ما ، نقدا هم که محبوسمان ساخته در چهار دیوار تا نومید از آینده به نشخوار گذشته مشغول گردیم و جامه های چرک کهنه را هر روز از صندوقخانه ذهنمان در بیاوریم و زیر آفتاب شک پهن کنیم. آنقدر از ساختن فردا نا امیدیم که چون در چاه افتاده امید نداریم کس صدایمان بشنود و ایام گذشته را در تنهاییهایمان سق میزنیم. بیشک اگر نبود انتظار فرج بعد از شدت و یاد ان ملاطفت ها و گوشه چشمهای یار نازنین تاکنون دق کرده بودیم.» مرد جوان لیوان چای را بطرف زن گرفت و گفت : شیرینش کردم .معلومه خسته شدی خوشگلکم ،رنگت پریده. درسته خونه هه قدیمیه ، میدونی ،تو ورثه بود وگرنه این قیمنها خونه گیرمون نمیومد. یه دستی بسر و گوشش بکشیم بدک نمیشه» بعد با کنجکاوی سرش را بطرف نامه ها خم کرد و پرسید «اینا چیه» زن آهسته گفت : «خاکستره، خاکستر » مردجوان کاغذها را از زن گرفت و کناری گذاشت .بنرمی لاله گوش زن را بدندان کشید و زیر گوشش پچ پچ کرد :«در عوض من آتیشم ،آتیش» .