پیش‌درآمد

از «ترانه‌های عشقی» و غربت

این روزها فضای یک داستان ژاپنی* که دو سه سال پیش خواندم مدام می‌آید و به ذهنم می‌نشیند. فومی، دختر معتاد به الکل، یاد دختر دیگری است که زمانی رقیب عشقی‌اش بوده است. جنگ برای جذب بیشتر معشوق بی‌مبالات، مایه‌ی اصلی رابطه‌شان را ترکیبی از حسادت و خشم و نفرت می‌کند. یک شب طوفانی و برفی که نمی‌شود بیرون رفت، هر دو در خانه‌ی پسر گیر می‌افتند، در حالی که معلوم نیست خودش کجاست.

این گیرافتادن در دل طوفان شبانه با دیگری‌ای که گریزانی ازش و استیصالش، برای من شاید شفاف‌ترین تصویر از غربت و تنهایی‌اش است. ادامه‌ی داستان و سرنوشت این غریبی شاید ربط زیادی به تصویر ذهنی‌ام ندارد. من ولی همان بار اول که داستان را خواندم پرتاب شدم به خاطره‌ی محوی از کودکی و سفر شبانه از میان بیابان با اتوبوس بین شهری و هم‌سفرهای غریبه و برای من ترسناک. سردم بود و خوابم می‌آمد و غریب بودم تا که پدرم من را به خودش تکیه داد تا راحت بخوابم. بوی آرامش‌بخش کتش تا امروز به یادم مانده. فکر می‌کنم آن سفر شبانه و آن اتوبوس و غربتش، از بهترین تجربیات زندگی‌ام باشد. مثل آن شب طوفانی داستان برای فومی و غربتی که ناگهان رنگ دیگر می‌گیرد.

*داستان Love Songs از مجموعه‌ی Asleep نوشته‌ی Banana Yoshimoto.